نقش موالى در تشيع
نقش موالى در تشيع
- موالى چه كسانى بودند و چه نقشى در تشيع داشتند؟
اولين ورود گسترده آنها به حوزه اسلامى در قالب يك لشكر چهارهزار نفره بود كه پس از شكست رستم فرخزاد فرمانده سپاه ايرانى در مقابل مسلمانان و كشته شدن وى ، آنها تصميم به پذيرفتن دين اسلام گرفته، به همين منظور با سعدبن ابى وقّاص فرمانده مسلمانان وارد مذاكره شدند. آنها كه در آن هنگام با عنوان، سربازان شهانشاه، معروف بودند و رهبرى خود را به دست شخصى با نام «ديلم» سپرده بودند، پس از ورود به حوزه اسلامى، با تيرهاى از بنى تميم به رهبرى «زهرةبن حويه» پيمان بستند و بدين ترتيب با عنوان «موالى بنى تميم» مشهور شدند و پس از شركت در جنگهاى مدائن و جلولاء، به كوفه آمده ، در منطقهاى از آن ساكن شدند.(4) از اين زمان به بعد بود كه آنان در تحوّلات مختلف سياسى و حتى عقيدتى كوفه تأثيرگذار شدند.
اين گروه كه به علّت پرطراوت بودن پوست و گونهشان از سوى عربها با عنوان «حمراء» (سرخرو) شناخته مىشدند و با توجه به نام رهبرشان، از آنها با عنوان «حمراء ديلم» ياد مىشد ، در كوفه ، هسته اوليه موالى را تشكيل دادند و با گذشت زمان و نيز مهاجرت ايرانيان ديگر جمعيتشان رو به فزونى گذاشت؛ به گونهاى كه در زمان حكومت حضرت على عليهالسّلام در كوفه (40-35 ق.)، آنها حدود يكپنجم جمعيت كوفه را تشكيل مىدادند.(5) در همين زمان، آنها در كوفه ، داراى مسجدى مشهور بودند كه به «مسجدالحمراء» معروف بود.(6) در زمان حكومت معاويه (41 - 60 ق.)جمعيت آنان در كوفه بالغ بر بيستهزار نفر شده بود (7) و معاويه با شنيدن اين آمار، وحشتزده شد و قصد كشتن آنان را داشت؛ اما با مشورت احنف بن قيس از اين تصميم خطرناك منصرف شد (8) و سرانجام براى دورى گزيدن از خطر آنها، به زيادبنابيه حاكم خود در كوفه دستور داد تا تعداد زيادى از آنها را به شهرهاى ديگرى، همچون شام و بصره بكوچاند.(9) در سپاه امام حسن عليهالسّلام بخش مهمى را اين گروه به خود اختصاص داده بودند؛(10) اما در واقعه عاشورا، در دو طرف درگير، يعنى نيروهاى امام حسين عليهالسّلام و سپاه يزيد، نقش چندانى از آنها مشاهده نمىكنيم.
بيشترين ظهور و بروز سياسى موالى در سپاه مختار بود كه در سال 66 ق. عليه امويان قيام كرد؛ به گونهاى كه بيشترين درصد سپاه مختار را در مقابله با سپاه شام، ايرانيان تشكيل مىدادند.(11) همچنين حضور پرتراكم آنان اين چنين ترسيم شده كه در ميان اردوگاه سپاه مختار، كمتر به زبان غير فارسى تكلّم مىشد.(12) از آنجا كه مختار به عنوان يك شخصيت شيعى مطرح بود و در كتابهاى تاريخى اهل سنّت و نيز كتابهاى فرقهشناسى، عقايد مختلفى ، همانند مهدويت (13) و بَداء(14) نسبت داده شده است(15) و اين عقايد، در ظاهر با عقايد شيعه اشتراك دارد و تا آن زمان به صورت گسترده در محافل عربى رايج نبوده است؛ از اين رو چنين تصور شده كه اين عقايد از سوى سپاهيان ايرانى مختار به او القاء شده است و بدين ترتيب، نقشى عظيم براى موالى در پديدآمدن تشيّع تصوّر مىشود.
1. شكى نيست كه بسيارى از موالى و ايرانيان به حضرت على عليهالسّلام و خاندان اهل بيت عليهمالسّلام علاقه وافرى داشتند كه ريشههاى آن را مىتوان در دفاع حضرت على عليهالسّلام از خون به ناحق ريخته شده جُفينه، دختر ابولؤلؤ و نيز هرمزان فرمانده سابق ايرانى ساكن در مدينه، جستوجو كرد. به دنبال كشته شدن عمر به دست ابولؤلؤ، فرزند عصبانى او - عبيداللَّهبنعمر - ناجوانمردانه اقدام به قتل آنها كرد و حضرت على عليهالسّلام از عثمان در خواست قصاص او را كرد و عثمان به اين درخواست توجهى نكرد.(16) همچنين از متون تاريخى چنين بر مىآيد كه تا قبل از ورود حضرت على عليهالسّلام به كوفه، سياست حاكم و نيز رفتار مردمان عرب با موالى ، بدينگونه بود كه با آنها به عنوان شهروند درجه دوّم برخورد مىكردند و آنها را از بسيارى از حقوق طبيعى، اجتماعى و دينى محروم مىكردند. سهم بسيار اندكى از بيتالمال به آنها مىدادند و هنگامى كه براى اولين بار حضرت على عليهالسّلام موالى را با عربهاى كوفى در پرداخت عطا يكسان قرار داد، به شدّت از سوى عربها مورد اعتراض واقع شد.(17) همچنين عربها از آنها زن مىگرفتند؛ اما اجازه ازدواج با زنان عرب را به آنها نمىدادند. با ورود حضرت على عليهالسّلام به كوفه، موالى نزد او رفته، تبعيضات فوق را يادآور شدند. حضرت على عليهالسّلام قصد داشت كه با سخن گفتن با كوفيان عرب، اين مشكلات را بر طرف كند؛ اما آنها به هيچوجه زير بار نرفتند و حضرت على عليهالسّلام در حالىكه غضبناك بود، نزد موالى بازگشت و به آنها فرمود: «اى گروه موالى! اين عربها، شما را به منزله يهود و نصارى قراردادهاند؛ از شما زن مىگيرند؛ اما به شما زن نمىدهند و شما را در گرفتن عطا از بيتالمال مساوى خود قرار نمىدهند؛ پس شما تجارت كنيد تا خدا به شما بركت دهد؛ زيرا از رسول خدا صلىاللَّهعليهوآله شنيدم كه مىفرمود: روزى، ده جزء است كه نه جزء آن در تجارت و يك جزء آن در كارهاى ديگر است».(18)
2. تبعيضات اعمال شده درباره موالى، در زمان تسلّط بنىاميه بر حكومت اسلامى شدّت بيشترى به خود گرفت؛ به گونهاى كه از آنها با عنوان «عَلوج»، يعنى خر وحشى فربه ياد مىكردند(19) و هيچگاه آنان را با كنيه - كه نشانه احترام است - صدا نمىزدند. به آنها اجازه خواندن نماز بر مردگان را نمىدادند و در هنگام حضور در سفرهها، آنها را در كنارى قرار مىدادند تا موالى بودن آنها مشخص باشد و حتى در محاكم قضايى ، شهادت و گواهى موالى را نمىپذيرفتند و در جنگها ، علاوه بر آن كه مناصب فرماندهى در اختيار آنان نمىگذاشتند ، به آنان اجازه سوار شدن بر اسب را نيز نمىدادند و از آنها به عنوان پياده نظام استفاده مىكردند.(20)
3. اين سياستها كه اغلب از سوى حكومتها پيشتيبانى مىشد ، باعث مىشد تا موالى هميشه به دنبال رهايى از اين جور و ستم باشند. از اين رو وقتى مختار با فراخوانى موالى ، به جمعآورى سپاه پرداخت، اين گروه كه در آغاز انقلاب مختار، از پانصد نفر تجاوز نمىكردند، به سرعت به او پيوستند؛ به گونهاى كه اكثر سپاه او را تشكيل دادند.(21)يكى از سياستهاى مختار كه باعث جذب تعداد زيادى از موالى شد، آن بود كه به آنها اجازه داد تا سوار بر اسب در نبرد شركت كنند.(22) بديهى است كه شعار مختار در انتقام از خون حسين عليهالسّلام نيز مىتوانست انگيزهاى قوى براى پيوستن موالى به او باشد؛ زيرا آنان همواره از خاندان اهل بيت عليهمالسّلام خاطرات خوبى داشتند.
4. با نگاهى به تاريخ موالى در زمان امويان و شركت فعال آنها در هر قيام و شورش ضد حكومتى - اعم از قيامهاى علويان و خوارج(23) - مىتوان دريافت كه شركت آنها در اين قيامها، بيشتر به شكل سياسى خود مطرح بوده است و نه عقيدتى؛ بدين معنى كه آنها به هر طريق مىخواستند از جور بنىاميه رهايى يابند و ديگر مسائل عقيدتى، مانند اعتقاد به ولايت و خلافت بلافصل حضرت على عليهالسّلام و نيز آموزههاى ديگر شيعى براى آنها مطرح نبود. تا آنكه بالاخره حضور گسترده ايرانيان در قيام عباسيان، باعث سرنگونى حكومت اموى به دست ايرانيان شد.
5. با مطالعه وضعيت فرهنگى و عقيدتى موالى ، به ويژه تا زمان قيام مختار، به اين نتيجه مىرسيم كه آموزههاى اسلامى و به ويژه شيعى در ميان آنها رواج نداشته است و اصولاً عقايدى همچون وصايت ، مهدويت ، رجعت ، بداء ، عصمت و... براى آنها ناشناخته بوده است. بنابراين آنها نمىتوانستهاند در مقابل كسانى همچون مختار و عربهاى كوفى سپاه او، از چنان قدرت فرهنگى و عقيدتى برخوردار باشند كه بر آنها تأثير گذارند و چنانچه گفته شد، تنها علّت پيوستن آنان به سپاه مختار ، رهايى از جور وستم بنىاميه و نيز تبعيضات اجتماعى و محروميت آنان از حقوق اجتماعى بوده است.
6. عقايدى مانند مهدويت ، يك عقيده خالص اسلامى است كه ريشههاى آن در روايات پيامبر اكرم صلىاللَّهعليهوآله وجود دارد و در كتابهاى مختلف اهل سنّت و شيعه بيان شدهاند(24) و حتى اگر ادّعاى مهدويت محمد حنفيه از سوى مختار صحت داشته باشد، آن را بايد نوعى مصداقيابى براى احاديث پيامبر اكرم صلىاللَّهعليهوآله تلقى كرد و همين نكته، تأثيرپذيرى مختار از روايات پيامبر صلىاللَّهعليهوآله و نه از تلقينات موالى را روشن مىسازد.
7. اين نكته را نيز بايد مورد توجه قرار داد كه با وجود غلبه گرايش ضدّ اموى در محافل موالى ، تعداد زيادى از آنها نيز راه همكارى با حكومت را در پيش گرفته بودند و تعداد زيادى از نگهبانان زيادبنابيه ، از موالى بودند(25) برخى از منابع، قاتل هانىبن عروه را غلام عبيداللَّه بنزياد مىدانند كه با «نام رُشَيد تركى» معروف بوده و از موالى به شمار مىرفته است.(26)
8. اگر بخواهيم به صورت آمارى به مسئله بنگريم، كافى است متذكّر شويم كه در دوران شكلگيرى و تثبيت فرهنگى عقيدتى شيعه كه معمولاً از امام سجاد عليهالسّلام تا امام صادق عليه السّلام را در بر مىگيرد، ياران غيرعرب اين سه امام عليهمالسّلام كه از آنها با عنوان موالى ياد مىشود، نسبت به ياران عرب آن بزرگواران، درصد ناچيزى را تشكيل مىدادند؛ به گونهاى كه از تعداد 161 نفر از اصحاب امام سجاد عليهالسّلام تنها 20 نفر از موالى بودهاند و نيز از تعداد 466 نفر از اصحاب امام باقر عليهالسّلام، 25 نفر و از تعداد 3223 نفر از اصحاب امام صادق عليهالسّلام، تنها 440 نفر از مواليان بودهاند.(27) اين مقايسه آمار ى به خوبى مىتواند نقش كمرنگ فرهنگى و عقيدتى موالى در تشيع را نشان دهد. همانگونه كه قبلاً اشاره شد، در همين زمان، موالى در محافل فرهنگى و عقيدتى اهلسنّت حضورى فعال داشتند كه اين نشانگر تأثير فراوان آنان در رشد و شكوفايى مكاتب مختلف كلامى، فقهى و تفسيرى اهل سنّت مىباشد. از اين بحث نتيجه مىگيريم كه گرچه موالى دوستدار اهل بيت عليهمالسّلام بودند، اما از آموزههاى شيعى آنها شناخت عميقى نداشتند و همگامى آنها با قيامهاى شيعى، بيشتر جنبه سياسى داشته است. بنابراين نمىتوانستهاند در شكلگيرى مذهب تشيع ، رشد و شكوفايى و تطوّر آن در ابعاد مختلف فقهى و كلامى نقش بارزى داشته باشند.
پىنوشتها:
1.علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 362.
2.شوقى حنيف، تاريخ الادب العربى، ج 2، ص 213.
3.محمد حسين زبيدى، الحياة الاجتماعيه والاقتصاديه فى الكوفه، ص 74.
4.بلاذرى، فتوح البلدان، ص 279.
5.جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 371.
6.علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 10، ص 438.
7. الحياة الاجتماعيه، ص 87.
8.ابن عبدربه، العقدالفريد، ج 3، ص 361.
9.فتوح البلدان، ص 279.
10.شيخ راضى آل ياسين، صلح امام حسن (علیه السّلام) ترجمه سيد على خامنهاى، ص 104.
11.دينورى، الاخبار الطوال، ص 288.
12.همان، ص 47.
13.گفته شده است كه مختار، مهدويت محمد حنفيه فرزند حضرت علىعليهالسّلام را ادعا داشت و خود را نماينده او در كوفه مىدانست (ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 4،ص 67-66).
14.بداء در ظاهر معناى خود به تغيير در علم الهى تفسير شده است و چنين گفته شده كه مختار گاهى از سوى خداوند وعدههاى پيروزى به سپاهيان خود مىداد كه به وقوع نمىپيوست؛ از اين رو براى اين كه به دروغگويى متهم نشود، عقيده بداء - يعنى تغيير علم خداوند - را مطرح مىكرد؛ بدين معنى كه از علم سابق خود دست برداشته، علم جديدى براى او حادث شده است (ر.ك: شهرستانى، الملل و النحل ج 1، ص 149)؛ البته شيعه امامى به نوعى از بداء اعتقاد دارد كه آن را به معناى «ابداء» يعنى اظهار، تفسير مىكند و معتقد است كه خداوند، چيزى را كه ديگران نمىدانستند، براى آنان اظهار و روشن كرده است. (ر.ك: جعفر سبحانى، البداء فى ضوء الكتاب و السنه، ص 70).
15.عبدالقاهر بغدادى، الفَرق بين الفِرق، ص 47؛ عبدالرحمن بدوى، مذاهب الاسلاميين، ج 2، ص 71.
16.ابن اثير، الكامل، ج 2،ص 226.
17.نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 126.
18.حرّعاملى، وسائل الشيعه، ج 14، ص 46.
19.تاريخ التمدن الاسلامى،ج 4، ص 272.
20.الحياة الاجتماعيه، ص 78-77.
21.يوليوس ولهوزن ،تاريخ سياسى صدر اسلام، شيعه و خوارج، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، ص 193.
22.الحياة الاجتماعيه، ص 77و 78.
23.همان، ص 83.
24.مسند احمد، ج 3، ص 36؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 557؛ متقى هندى، كنزالعمال، ج 14،ص 271؛ ر.ك: فقيه ايمانى، المهدى عند اهل السنه، انتشارات اميرالمؤمنينعليهالسّلام.
25.صلح امام حسن عليهالسّلام، ص 105.
26.تاريخ الطبرى، ج 4، ص 284.
27.رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى، ص 88.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}